سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ او را گفتند : چگونه بر هماوردان پیروز گشتى ؟ فرمود : ] کسى را ندیدم جز که مرا بر خود یارى مى‏داد . [ و اشارت بدین مى‏فرماید که بیم من در دل او مى‏افتاد . ] [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 86 خرداد 13 , ساعت 2:40 عصر

 

آنگاه عبید الله بن زیاد بسوى على بن الحسین علیه السلام نگاه کرد و گفت: این کیست؟ !

گفته شد: على بن الحسین است.

ابن زیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ !

على بن الحسین علیه السلام فرمود: مرا برادرى بود که نام او نیز على بن الحسین بود و مردم او را کشتند.

عبید الله گفت: بلکه خدا او را کشت! !

على بن الحسین علیه السلام فرمود:

الله یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها (1) «خدا، جانها را به هنگام مرگشان مى‏گیرد» !

ابن زیاد خشمگین شد و گفت: در پاسخ من با جسارت سخن مى‏گویى؟ ! او را برده گردن بزنید !

زینب علیها السلام چون چنین دید، امام سجاد علیه السلام را در آغوش خود کشید و گفت: اى پسر زیاد! هر چه از ما خون ریختى، تو را بس است، بخدا از او جدا نخواهم شد، اگر قصد کشتن او را دارى مرا نیز با او بکش!

ابن زیاد لحظه‏اى به زینب و على بن الحسین علیهما السلام نگریست و گفت: «عجبا للرحم» «خویشى چه شگفت انگیز است؟ !» بخدا سوگند که این زن دوست دارد با برادر زاده‏اش کشته شود، گمان مى‏کنم که این جوان به همین بیمارى درگذرد! (2)

على بن الحسین علیه السلام روى به عمه‏اش زینب علیها السلام کرد و گفت: اى عمه! بگذار تا من صحبت کنم؛ آنگاه روى به ابن زیاد کرد و گفت: «ابالقتل تهددنی یابن زیاد؟ ! اما علمت‏ان القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة»«از مرگ مرا مى‏ترسانى؟ ! مگر نمى‏دانى که کشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا براى ما کرامت است» ؟ !

ابن زیاد دستور داد که امام سجاد علیه السلام و اهل بیت را به خانه‏اى که جنب مسجد اعظم کوفه قرار داشت، جاى دهند (3) .

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAFFA3.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ